96/2

ساخت وبلاگ

امکانات وب

کنار حوض کوچیکش که کفشو با کاشی های آبی و زرد تزیین کرده نشسته، منم روبه روش روی سه پایه ی لَقی که هرلحظه ممکنه نقش زمینم کنه میشینم!دست میندازم به برگ گل شمعدونی کنارمو بهش میگم؛چی شده چرا اینقدر تو خودتی اینروزا؟!نگاهم نمیکنه، ولی پوزخندشو حس میکنم.انگار داره با پوزخندش بهم میگه آخه وقتی نمیتونی کاری برام کنی چرا سوال میپرسی!!!یادم میاد وقتایی که حرف نمیزد براش یه اتفاقو یاداوری میکردم مجبور میشد حرف بزنه،میگم یادته بهم گفتی این گلدون شمعدونی وصلت میکنه به زندگی..بخاطر شمعدونی هات بگو چی شده؟صدای ناآشنای دورشو میشنوم؛_آره، توی این خونه همین گلدون شمعدونیه که وصلم میکنه به زندگی،که هر صبح میامو بهش سلام میدم. میامو دست میکشم به برگاشو عطرشو نفس میکشم توی ریه هام، انرژی جمع میکنم برای کل ساعت های روزم..من ازین خونه، از آجر به آجرش، از بند بند کاشی های روی هم سوار شده اش، از رنگ دیواراش، از آشپزخونه ای که پشت پنجره اش درخت بید مجنون نداره،حتی از نگاهِ صاحبخونه اش به خودم متنفرم!.متنفرم رو جوری با ندامت و پشیمونی اتفاق افتاده ی سال های دورش میگه که غمش میشینه روی دلم.برای اینکه حرفی زده باشم میگم، خودت گفتی این شمعدونی وصلت میکنه به زندگی.. چرا پس اینجوری شدی؟نفس عمیقی میکشه، انگار سلول های بدنش دوباره جون گرفتن..میگه؛یه روزی گلدون شمعدونیمو میزنم زیر بغلمو ازین خونه و تموم متعلقاتش دل میکنمو میرم،میرم و پشت سرمم نگاه نمیکنم،حیفِ شمعدونیم نیس که اینجا خورشید به برگاش نمیتابه؟؟!.توی چشماش یه برق میبینم یه جرقه که دوباره سرپاش میکنه،نفس عمیق میکشمو میبینم درست میگه،این خونه همه جاش بوی نفرت میده، بوی موندگی و مردن... 96/2...ادامه مطلب
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 1:48

یه نفر که هرکی دلش هرچی بخاد اون براش اجابت میکنه..! یه نفر که هیچکی نیس.. بهش میگیم خدا! 96/2...
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 19:28

مثلن یکی از همین روزای قرنطینه، یه نفر بیاد بگه دلم برات تنگ شده بود! بیاد بنویسه، کجایی؟

بیاد و اصرار کنه منتظرتم..

 

هشتگ روزای قرنطینه ودلتنگی برای گذشته!

96/2...
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 20 فروردين 1399 ساعت: 18:06

آنچه کم بود

حرف نبود،

باور بود..

 

پ.ن:

رفقای جان، اگه اومدین و خوندین و سر زدین به این خونه ی خاک گرفته ی قدیمی که نصف دیواراش زیر خاک رفتن تا یه روزی عتیقه بشن یا آثار باستانی! و دلتون خواست، برام آدرس اینستاگرامتونو بزارین تا پیداتون کنم..!

اگه هم نه، الهی هرجای این دنیایین مرغ آمین رو شونه هاتون بشینه برای اجابت آرزوهاتون..

 

بقولی هشتگ به وقت بارونی شهرم

96/2...
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:45

 

همیشه ترس آخر شدن را داشتم ... !

می جنگیدم برای بُردن ؛

برای " اول" شدن !

ولی ...

وقتی تو را دیدم ...

میدانستم که اولینت نیستم !

اما دلم میخواست ،

آخرین دختری باشم که وارد زندگیت میشود ؛

که تا آخرین لحظه زندگیت ،

فقط من باشم و من ... 

آخر نمیدانی عشق آخر چه مزه ای دارد‌...

فاطمه مقدم

96/2...
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 18:27

 

یک اتاق که یه پنجره ی بزرگ داشته باشه با یه پرده ی توری سفید و یه آینه که بشه روش از دلتنگی ها نوشت..

 

پ.ن: من آرامش این اتاق رو با دنیا عوض نمیکنم..

96/2...
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 18:27

 

مهم اینه حال من خوب میشه وقتی صداتو میشنوم..

 

96/2...
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 18:27

سرِ من یه سمساری قدیمی و شلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه. بین امید و ناامیدی. بین خنده و گریه. بین رسیدن و نرسیدن. بین ولش کن و تو می‌تونی. توی سر من همیشه هزار تا زنِ کولی دارن کِل می‌کشن، همیشه دو نفر دارن سر قیمت یه قاب عکس قدیمی چونه می‌زنن، همیشه یه با احتیاط برانید داره قدم می‌زنه.  دلم یه موزه‌ی قدیمیه. یه موزه‌ای که فقط یه نفر رو برای دیدن داره. توی دل من نگاه تو ریخته رو در و دیوارا. توی دل من هوا پره از کشش افقی لبای تو. پره از بزن بریما. توی دل من همیشه هزار تا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شبِ سیه سپید است... شاید برای همینه که من هیچوقت دختر عاقلی نبودم... سپیده بیگدلی پ.ن: شاید برای همینه.. 96/2...ادامه مطلب
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 18:27

  دارم میشم مثه سنگ مرمری که شد مجسمه حضرت داوود.. هر روز میکل آنژ های اطرافم مرا شکل می دهند.. همه شان را دوست دارم.. همه شان هم مرا دوست دارند.. اینکه به قول اکثریتشان من هر جا باشم شادی می برم وهرجا باشم با همین قیافه ی معمولی ام شده ام نقل مجلس شان و عزیز دردانه شان.. شاید یکی از دلایلی که به قول بعضی ها شده ام چای شیرین جمع شان، این باشد که من بیشر می شنومشان و همیشه  غم های خودم را زیر لبخند 96/2...ادامه مطلب
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1396 ساعت: 22:03

 

انسان ها،

هر چه بیرونشان ساکت تر باشد

فریاد درونشان بیشتر است..

 

96/2...
ما را در سایت 96/2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myhistory بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1396 ساعت: 22:03